خلاصه کتاب
با نام ملکه یخ ها شناخته شدم…کم کم یخ بودنم تبدیل به ذوب شدن کردن…اما رام بودن من فقط برای یک نفر بود…و ان کس همان کسی بود که با اتش وجودش ذره ذره مرا اب کرد…کسی که مرا اب کرد و بعد هم میان بیابان مرا تک و تنها کل کرد… و گذاشت تا ذره ذره با نور خورشید بخار شدنم را ببیند…