خلاصه کتاب
ندا دختر مغرور و یتیمی که تو سن ۱۸ سالگی عاشق امیر ۲۱ ساله میشه.... بعد از مدتی... امیر ازین اعتماد ندا سو استفاده میکنه... ندا سرخورده و عصبانی و بی اعتماد از امیر میخواد که مسئولیت کارش رو برعهده بگیره و آبروشو حفظ کنه و امیر هم به خاطر عذاب وجدان و جبران از ندا حمایت میکنه و مجبور میشه عقدش کنه... این درحالیه که امیر معشوقه ای به نام نگار (دخترعموش)داره و عاشقشه و ندا هم ازاین موضوع باخبر میشه و از امیر به خاطر بازی با زندگیش و سرنوشتش متنفر میشه ...