خلاصه کتاب
کلمات و قسمش همونجا بین تاریکی صداهامون معلق بود. گاهی اوقات تو این فضا احساس راحتی میکردم ولی سه ماه بود که فقط دچار آشوب میشدم. این فضا بیشتر شبیه یه جای راحت و مناسب برای پنهون شدن شده بود.نه برای من، بلکه برای اون. انگشت هام درد گرفته بودن برای همین بهشون اجازه دادم که یکم آروم بشن، اصلا متوجه نبودم که دارم به این سختی موبایلم رو توی دستم فشار میدم…