دانلود رمان لزبین pdf به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
♥️رمان : #هانا_پسر_تقلبی{#جلد_اول}
♥️ نویسنده : #حدیثR
♥️ ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی
♥️ خلاصه :
داستان روایتگر زندگی دختری به اسم هاناست که پدر و مادرش رو توی سن ده سالگی از دست میده و با خانواده عموش زندگی میکنه تا اینکه بخاطر آزارهای جنسی پسرعموش از اون خونه فرار میکنه و برای در امان ماندن از خطرها و آسیب هایی که در پیش داره زندگی پسرانه ای رو شروع میکنه…
قسمتی از رمان هانا پسر تقلبی
ﭘﺴﺮه ﻧﮕﺎه دﻗﯿﻘـﯽ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮم اﻧﺪاﺧﺖ.
زل زده ﺑﻮدم ﺗﻮي ﭼﺸﻤﺎش، ﻫﺮ ﺳﻪ ﺗﺎﺷـﻮن ﻫﯿﮑﻠﯽ و ﺧﻮﺷﮑﻞ و ﺧﻮﺷﺘﯿﭗ ﺑﻮدﻧﺪ.
ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻧﮕﺎه ﯾﮑﯿﺸﻮن ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﭼﺸﻢ از ﺑﻘﯿﻪ ﺑﮕﯿﺮم.
_ ﭼﻪ ﭘﺴﺮ رﯾﺰي…
اﺧﻤﯽ روي ﭘﯿـﺸﻮﻧﯿﻢ ﻧﺸﺴﺖ…
ﺟﻮاﺑﯽ ﺑﻬﺶ ﻧﺪادم و از ﺟﻠﻮﺷﻮن رد ﺷﺪم و ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮوﺟﯽ داﻧﺸﮕﺎه رﻓﺘﻢ.
ﺑﻌﺪ ﺑﺮداﺷﺘﻦ دوﭼﺮﺧﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻐﺎزه ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮدم.
ﺑﻪ ﻣﺤﺾ رﺳﯿﺪﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﯾﯽ ﻫﻨﻮز از دوﭼﺮﺧﻪ ﭘﯿﺎده ﻧﺸﺪه ﺑﻮدم ﮐﻪ ﻋﻤﻮ رﺣﻤﺖ ﺑﯿﺮون دوﯾﺪ و ﮐﺎور ﻟﺒﺎس ﺑﻪ ﺳﻤﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ.
_ ﺑﯿﺎ ﭘﺴﺮم ﺳﺮﯾﻊ اﯾﻦ رو ﺑﺒﺮ ﺑﻪ آدرﺳﯽ كه روي ﮐﺎﻏﺬه ﺑﺪو…
ﻧﮕﺎﻫﯽ ب آدرس اﻧﺪاﺧﺘﻢ، آه ﺑﺎز ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ اون ﺳﺮ ﺷﻬﺮ ﺑﺮم.
ﭘﺎﻫﺎم دﯾﮓ ﺗﻮان ﻧﺪاﺷﺖ، به ﻧﺎﭼﺎر ﻟﺒﺎسو ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﺗﻮي ﺻﻨﺪوق ﮔﺬاﺷﺘﻢ و ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮدم.
ﺑﻌﺪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ رﺳﯿﺪم، ﺟﻠﻮي ﯾﻪ ﻋﻤﺎرت ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﮑﻞ اﯾﺴﺘﺎدم.
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻤﺎرت اﻓﺘﺎد، ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺪرﯾﻢ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ اﯾﻦ ﻋﻤﺎرت ﺑﻮد.
اﮔﺮ ﻋﻤﻮم درﺣﻘﻢ ﻧﺎﻣﺮدي ﻧﻤﯿ ﮑﺮد اﻟﺎن ﻟﺎي ﭘﺮ ﻗﻮ ﺑﺰرگ ﺷﺪه ﺑﻮدم ﺑﺠﺎي اﯾﻦ زﻧﺪﮔﯽ…
زﻧﮓ در رو زدم، در ﺑﺎ ﺻﺪاي ﺗﯿﮑﯽ ﺑﺎز ﺷﺪ.
درو ﻫﻞ دادم و ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ داﺧﻞ ﺣﯿﺎط اﻧﺪاﺧﺘﻢ، ﺣﯿﺎط ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﺑﺰرﮔﯽ ﺑﻮد.
ﻗﺪﻣﯽ ﺟﻠﻮ ﮔﺬاﺷﺘﻢ.
_ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺲ؟؟ از ﺧﺸﮏ ﺷﻮﯾﯽ اوﻣﺪم.
ﻫﯿﭻ ﺟﻮاﺑﯽ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺟﻠﻮﺗﺮ رﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺻﺪاي زﻧﯽ ﺗﻮﺟﻬﻤ رﻮ ﺟﻠﺐ ﮐﺮد.
_ ﭼﯿﺰي ﻣﯿﺨﻮاي ﭘﺴﺮم؟؟
_ ﻟﺒﺎﺳﺘﻮن رو آوردم.
ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪي زد.
_ ﺑﺒﺮش داﺧﻞ ﺑﺪه ﺑﻪ ﯾﮑﯽ از ﺧﺪﻣﺘﮑﺎرا.
ﺑﺎﺷﻪ اي ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻋﻤﺎرت رﻓﺘﻢ…
دانلود رمان هانا پسر تقلبی نوشته حدیث آر با لینک مستقیم
دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم با لینک مستقیم به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در www.20novel.com
📚رمان : #بگذار_آمین_دعایت_باشم 🌸
#پیشنهاد_میشود
✍️نویسنده : #هانیه_وطن_خواه (#shazde_koochool)
ژانر: #عاشقانه
تعداد صفحات ۳۰۷
خلاصه :
درباره یه دختر هست ،که اسمش آمینِ که مادرش از پدرش طلاق گرفته..
پدر اون یکی خواهر رو خیلی دوست داشته ولی اینو زیاد نه ، از اینطرف یکی از دوستای پدر خواهر دختر رو میخواسته ، پدر هم قبول نمیکرده تا اینکه میخواسته بدزده که اشتباهی آمینو میدزده بعد پدر هم میگه باید صیغش کنی بعد تا اون یکی دخترم از خارج برگرده ، بعد صیغه میکنه و یسری اتفاقات میوفته تو اون مدتو……..
دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم از هانیه وطن خواه بصورت pdf
دانلود رمان دختر اجباری اثر حدیث R بصورت رایگان به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در www.20novel.com
عنوان رمان دختر اجباری
ملیت ایرانی
ژانر عاشقانه، طنز، کلکلی
زبان فارسی
تعداد صفحه 721 صفحه
چرا مادر و پدر من فکر میکنن با ازدواج من میتونن علاقه و رفتار های منو کمرنگ کنن؟ هووف… تقه ای به در خورد. ماهی؟؟ روی تخت نشستم مامان وارد اتاق شد و با دیدن من که با قیافه شلخته و موهای ژولیده روی تخت نشسته بودم جیغ کشید. _وا خاک عالم تو چرا هنو حاضر نشدی؟؟! این لباس های پسرونه و زشت رو هم از تنت بکن… (این رمان جلد دوم رمان هانا پسر تقلبی است.)
خلاصه رمان دختر اجباری
راهم رو به سمت خونه کج کردم. خودمم خسته شده بودم. دلم می خواست یک شخصیت داشته باشم ولی… کلیدم رو از جیبم بیرون آوردم و هنو در کامل باز نکرده بودم که صدای جیغ مامان بلند شد _اومدی دختره چشم سفید.. مگه دستم بهت نرسه.. بیا تو ببینم. پشت در قایم شدم _مامان جان اگه منو نمیخوری بیام..؟؟ جیغ زد_حالا منو مسخره میکنی؟؟ صدای خنده بابا بلند شد. _هانا جان بذار بیاد داخل بعد.. همسایه ها خوابن.. وارد حیاط شدم که مامان چشم غره غلیظی بهم رفت به اصرار بابا وارد خونه شد. ترجیح می دادم الان جلوی چشم مامان ظاهر نشم و با دو به سمت بالکن اتاقم
رفتم و به سختی خودم رو بالا کشیدم. به محض رسیدن به اتاق روی تخت ولو شدم _هوووف چشمام بستم و تو رویاهام به فکر یه زندگی پسرونه بودم که خوابم برد… صبح با صدای زنگ ساعت تیز ازجام بلند شدم _اخ لعنتی باز دیرم شد.. تند تند مانتو و شلوارم پوشیدم و مقنعمو از زیر بالشتم بیرون کشیدم _اوه چقد چروک.. بیخیال اتو کشیدنش شدم تند سرم کردم بعد از برداشتن کیف و وسایلم از اتاق بیرون دویدم.. مامان با دیدنم داد زد. _کجا بیا صبحانه.. کفشای پسرونمو از جاکفشی بیرون کشیدم _دیرم شده مامان خداحافظ… جلوی دانشگاه نفس نفس زنان ایستادم…
بعد اینکه نفسم اومد سرجاش.. دوباره با دو به سمت کلاس رفتم. طبق معمول دیر کرده بودم موهای کوتاهم توی مقنعه ام چپوندم و تقه ای به در زدم که صدای زمخت استاد بلند شد _بله؟؟ آروم در باز کردم و لبخندی زدم _سلام استاد اجازه هست؟! اخمی روی پیشونی چروکیده اش نشست. _خانوم همایونی طبق معمول باز دیر کردید! ایندفعه چه بهونه ای برای گفتن دارید! ریلکس لبخند پت و پهنی زدم. _چیز شد یه گربه نه یه سگ اها اره سگ بود.. دنبالم کرد مجبور شدم چندتا خیابون بچرخونمش تا گمم کنه این شد که دیر شد چشمای استاد گرد شد. کل کلاس ترکید از خنده. سری تکون داد…خلاصه رمان
دانلود رمان ذهن خالی رایگان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دانلود رمان فراتر از خسوف از الف_ علی کرم با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
📖 نام این اثر: #فراتر_از_خسوف
🖋 نگارنده : #آسیه_علی_کرم
📝 سبک: #عاشقانه #خانوادگی
🗒 برگه : 1732
مینا به اشتباه دل به سهیل پسر عموی خود میبند درحالیکه میداند پدرش سالهاست اعلام کرده که برادری ندارد و خانوداه اش حق هیچ مراوده ای با آنها را ندارند، یکروز که در حال صحبت با سهیل است برادرش بهزاد او را میبند و پدر و مادر را در جریان میگذارد و …
شب گذشت و طلوع صبح، ندای یک روز جدید رو میداد. صبحی که قرار بود، من به محلهی قدیمیمان بروم و نمیدونستم با دیدن پیادهروها و خیابونهایی که با اون سهیل نامرد قدم میزدم، چه حالی ممکن بود بهم دست بده. اما کاری نمیتونستم بکنم. دستور پدر بود و باید اجرا میشد. صبح زود از خواب بیدار شده بودم و حاضر شدن بیتا رو برای مدرسه تماشا میکردم. حتی دیگه به مدرسه رفتن بیتا هم غبطه نمیخوردم. هیچ حسی به زندگی نداشتم. فقط یه کم تنهایی میخواستم…
خلاصه رمان فراتر از خسوف
به اتاقم رفتم و روی تخت خودم نشستم. سر چرخوندم و به تخت بهم ریخته ی بیتا کمی نگاه کردم. وسایلم توی مدرسه مونده بود، کاش بیتا برام بیاره شون. در باز شد و مامان با یه بشقاب سوپ خوش آب و رنگ وارد اتاق شد. ظرف رو روی پاتختی گذاشت. -یکم داغه، ولی گرمت میکنه. موهای رنگ شده اش رو پشت گوشش فرستاد و کنارم نشست. -دخترم من تو رو بد تربیت نکردم، محرم نامحرم یادت دادم. چرا رفتی با سهیل طرح دوستی ریختی؟ از حرف مامان جا خوردم و با تعجب بهش خیره شدم. بعد از کمی مکث گفتم: مامان، دوستی چیه؟ اون پسرعموی منه! -وقتی جمشید، عموی تو نیست،
برادر پدرت نیست. چطور پسرش میشه پسر عموی تو! -یعنی چی؟ تو هم که حرف بابا رو میزنی! خدا بیامرزه آقا بزرگ و، اون یادمون داد به عمو جمشید بگیم عمو. اون همیشه میگفت من دو تا پسر دارم. چرا اونموقع بابا چیزی نمیگفت؟ -برادری چطوری به وجود میاد؟ متعجب از سوالی که پرسیده بود، بهش خیره موندم. دست انداخت و مقنعه ام رو از سرم درآورد و ادامه داد: -اینکه آدم از پدر یا از مادر یا از هر دو طرف با یکی هم خون باشه. درسته؟ مقنعه رو به کناری انداخت. دست انداخت و لبه ی کاپشنم رو گرفت و در حالی که از تنم درش می آورد، گفت: -جمشید و بابات نه از پدر و نه از مادر،
با هم یکی نیستند. اخمی کردم و با دهن باز به مامان نگاه کردم. مامان کاپشن رو گوشه ی تخت گذاشت و بشقاب سوپ رو توی دستش گرفت. آقا بزرگ خدا بیامرز، بعد از این که زن اولش فوت میکنه، میره و این نیّر خانم رو میگیره. نیّر هم از شوهر قبلیش یه پسر داشته، که همین جمشید خان بوده. بعد که وارد خونه آقا بزرگ میشه، آقا بزرگ برای جمشید به اسم خودش شناسنامه میگیره. این اولین باری بود که این حرف ها رو می شنیدم. می دونستم مامان نیّر، زن دوم آقا بزرگه و مادر پدرم نیست، اما بقیه اش رو نمیدونستم. خواست که شناسنامه ی اصلی جمشید و پیدا کنه، ولی نتونست….
دانلود رمان فراتر از خسوف از الف_ علی کرم
دانلود رمان حس اشتباه به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در 20novel.com
📚#حس_اشتباه
✍️ نویسنده : #مریم_پیروند
✨ ژانر : #عاشقانه_اجتماعی
📑 خلاصه :
جانا درگیرِ یه احساس متفاوته، احساسی که فکر می کنه واقعیترین حسش به حساب میاد.
این احساسات از لحظهای رقم میخورن که صمیمیترین دوستش رُزا سعی داره مسیر افکارش رو کم کم به بیراهه بکشه.
اما با اومدنِ شاهو توی زندگیش، کم کم از این اشتباه بیرون میاد.
قسمتی از متن رمان حس اشتباه
پوزخندی زد و سرش رو عقب کشید… دردم مضحکه شدن خودم و شماست. حرکت سایش دندونهاش رو روی هم دیدم و میدونستم از کفر حرفهام داره به ستوه در میاد. اون پسره بیخودی هر روز هر روز به بهانه یا نمیشد بیاد خونه ی ما… نمیتونم به این فکر کنم که بین اون و مامان چیزی وجود نداره و این رفتارها حاصل یه شک و ظن اشتباست. من میدونم با همید.
جانا خدا شاهده یکی میزنم تو دهنتا… یه بارکی بگو من … چرا حرف الکی در میاری؟ دارم میگم بین من و شاهین چیزی نیست بهش خیانت کردی خون خونمو خورد وقتی با عصیان و بی ملاحظه اینو به زبون آوردم. با عصبانیت نگاهش رو گرفت و و از زور خشم و بغض قطره اشکی که توی چشمش ذوق ذوق می کرد، یهویی از چشم هاش فرو ریخت صورتش رو به جهت مخالف ،پیچید ولی من لرزش چونه و لبهاش رو دیدم
با تاسف گفتم: نمیدونم چی بگم چیکار کنم ولی مطمئنم غیر از اینم نیست….. همه میدونن حتی مشتاق بزرگ امروز تو رستوران با نگاش داشت میگفت درسته تو شاهورو
نخواستی ولی شاهین گلوش پیش مامانت گیر کرده من اینو از خیلی وقت پیش فهمیدم از چند سال پیش وقتی اون یه پسره بیست و پنج ساله بود و به بهانه ی دیدن بابا و کار میومد خونه مون…
شماره پشتیبانی پس از خرید :
09170366695
آقای حامد شورکی
###
دانلود رمان بچه پرو های شهر [کامل] اثر کیانا بهمن زاد نگارش قوی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان در www.20novel.com
نام رمان: #بچه_پرو_های_شهر [کامل]
ژانر: #عاشقانه #طنز #کلکلی
نویسنده: #کیانا_بهمن_زاده
خلاصه:
خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان
وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی
توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر نکنم مگر اینکه زیادی احساسی باشی اشکت در بیاد بیشتر کلکلی و یه داستان تقریبا میشه گفت متفاوته که درواقع شخصیتاش اونو متفاوت کردن.
ت متفاوته که درواقع شخصیتاش اونو متفاوت کردن.
شماره پشتیبانی پس از خرید
09170366695
آقای حامد شورکی
###
دانلود رمان بچه پرو های شهر [کامل] از کیانا بهمن زاد نگارش قوی
دانلود رمان حرارت تنت با فرمت apk به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
📚#خوب_همخون
✍️ نویسنده : #نازنین_دیناروند
✨ ژانر : #عاشقانه_اجتماعی
📑خلاصه :
قصه رو شروع می کنیم، از زبون دختری که دست انداخت بیخ گلوی دختر لوس خانواده و حالیش کرد که توی دنیای گرگهای گوسفند نما،لازمه که مواظب باقی مونده های خونواده ش باشه ، دستشو گرفت رو زانو هاش و دونه دونه درا رو زد و دنبال رحمت خدا گشت،تا خانواده ش رو نجات بده !
شماره پشتیبانی پس از خرید
09170366695
آقای حامد شورکی
###
دانلود رمان the outsiders به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
غم نبودت 📚⬆️
✍️نوشته سحربانو69
تعداد صفحات 623
نویسنده رمانهای جانان…. گلشیفته… پرستش
خلاصه رمان:
غزل دختری بسیار مهربون و احساساتیه که عشق امیر علی و تو دلش داره..هردوشون به هم علاقه دارن و این محبت نه به زبون بلکه با دل و نگاهشونه..یک روز قبل از اینکه امیر علی و غزل به هم از علاقشون بگن توکا از غزل می خواد که…قشنگه..
پایان خوش
دانلود رمان it ترجمه فارسی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دانلود رمان شقایق خزان دیده pdf از زینب حائری
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
موضوع رمان: عاشقانه،هیجانی
نام کتاب: شقایق خزان دیده
ژانر: عاشقانه،هیجانی
نویسنده: زینب حائری
تعداد صفحات: 1687
خلاصه رمان شقایق خزان دیده
شقایق خزان دیده داستان دختری است به نام شقایق که از طرف خانواده اش به شدت
با کمبود محبت روبروست در این بین با خواهر و برادری
به نام مهتاب و شهاب آشنا میشود و طی دوستی با آنها به راز بزرگی در زندگی اش پی میبرد و
توسط شهاب مسیر زندگی اش تغییر می کند
قسمتی از رمان
زمستان بود و سرما بیداد مي كرد خورشید درجایگاه بعد از ظهر قرار داشت
با اینكه خیلي مي خواست قدرت نمایي كند و حضور خود را در پهنه آسمان اعلام دارد ولي هرچه بیشتر
سعي مي كرد كمتر موفق مي شد برف سفیدي كه سراسر زمین را پوشانده بود اشعه
هاي كم رمق خورشید را هم كه به سختي خود را به
زمین رسانده بودند منعكس مي كرد و به صاحبش پس مي فرستاد
رمان شقایق خزان دیده زینب حائری
با اینكه خورشید در آسمان بود اما گرمي و و حرارتي احساس نمي شد و همین موضوع رفت و آمد را تا
حد زیادي كاهش داده بود شقایق از اتوبوس پیاده شد هرچند تا منزل راه زیادي
در پیش داشت ولي دلش مي خواست در خلوت خیابان و كوچه ها قدم بزند و به این طریق
ناراحتیهاي درونش را تسلي دهد ناراحتی هایي كه هر روز دامنگیرش بود و در نظر او
هیچ وقت تمامي نداشت امروز صبح نیز با همین وضع منزل را ترك كرده و به دانشگاه رفته بود
مدتي هم كه در دانشگاه بود با اینكه به علت مشغولیت درس كمي اوضاع را فراموش مي كرد ولي
باز غم و اندوه در اعماق روحش آزارش مي داد
شماره پشتیبانی پس از خرید
09170366695
آقای حامد شورکی
دانلود رمان عروسک ارباب به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
📚#مادمازل
✍️نویسنده : #سیما_نبیان_منش
✨ ژانر : #عاشقانه
📑خلاصه :
رستا از نوجونی شیفته ی پسر همسایشون هست و روش کراش داره. پسری که برادر همکلاسیشه!
پسری که مرموزه،مغروره و هیچوقت رستارو تحویل نمیگیره و رابطه ی مخفی و بازی با دوست دختراش داره!
اما همه چیز وقتی عجیب میشه که در کمال ناباوری متوجه میشه فرزام قراره بیاد خواستگاریش.
اون هم فرزامی که هیچوقت تحویلش نمیگرفت و رستا که بشدت رو این آدم مبهم و جذاب کراش داره واسه جلب توجه فرزام و از دست ندادنش حاضر میشه روز خواستگاری تو اتاق لخت بشه تا فرزام بدنش رو ببینه و بپسنده غافل از اینکه فرزام….
قسمتی از داستان رمان مادمازل :
از وقتی رستا اومده بود دیگه حتی یه نیم نگاه هم به من نمی نداخت. همه اش در حال گپ زدن با رستا بود و من حتی به صمیمت خواهر برادری اوناهم غبطه می خوردم. این وسط به حقیقت پنهون وجود داشت. رازی که من می دونستم و خدا و دیگه هیچکس…
هیشکی اینهمه سال نفهمید تا سر حد مرگ خاطرشو میخوام… هیشکی نفهمید چرا اینقدر جوش زدم تا رستا به فرزام برسه.. هیشکی نفهمید تمام تلاشم واسه اینکه دو خانواده بهم نزدیک بشن وصلت با رهامیه که یه روز وقتی جونمو نجات داد،
جونم، مغزم، ذهنم، فکرم، همه چیزم خواستارش شد.. هیچوقت اون روز رو فراموش نمیکنم. هیچوقت فراموش نمیکنم وقتی که نذاشت خفه بشم… وقتی که زد به دل آب تا نجاتم بده… وقتی نفس کشیدن رو بهم بخشید.
خودم نخواستم کسی بفهمه چه رازی تو سینه دارم…. با خودم گفتم چراغ خاموش میجنگم براش… اونقدر میجنگم تا یه روز بدستش بیارم تا یه روز بشه مال من اون روز دیگه هیچ آرزویی از خدا نمیخوااام…هیچی! رستا دستشو رو بازوی رهام کشید و با خنده گفت…
رمان ماد مازل فقط 20 هزارتومان
شماره پشتیبانی پس از خرید
09170366695
آقای حامد شورکی